داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

غاصب دجّال

اهل و عیال مسافرت بودن و

نگهبان ها مرخصی و حفاظ های

 الکترونیکی قصر همه روشن .

داشت استراحت می کرد

که  اطاق به شدت لرزید

و نوری همه جا رو روشن کرد

با وحشت گفت کیه ؟

:منتظرم نبودی غاصب دجّال ؟؟ !!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد