داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

نفرین ایران خانم


 ایران خانم : الهی درد بی درمون بگیری ،

 الهی ذلیل بشی ، الهی به تیر غیب

گرفتار بشی ، الهی داغ بجه ها تو ببینی .

ملت : اووووه ،چته اینقدر  نفرین می کنی

مگه با شمر طرفی؟

ایران خانم: والله از شمر بدتره این مردک .

خان بزرگ و کدخدای ما

خان بزرگ منطقه اسبش رو زین کرد

کدخدای لجباز ما سر عقل نیامد

کدخداهای روستاهای بزرگ اطراف  از حمایت ما جا زدند

بیشتر  اهالی رفتند  تو خونه هاشون و درها رو بستند

 کدخدا در میدان روستا به دست بوسی  خان رفت

مردم هم بیرون آمدند و برای کدخدا دست زدند

 

 

 

حل آسان معادلۀ هزار مجهولی

من: این معادلۀ هزار مجهول رو چه جوری

  حل کنیم ؟

او:من بلدم بگم؟

من :بگو؟

او:هرچی هست زیر سرِ ایکسه ، اونو وردار

 ببین چی میشه

من:خوب ... ایوای !! همۀ مجهولای دیگه حل

 شدن .

او:فقط مشکل اینه که ایکس رو چه جوری

 از معادله حذف کنیم .

من: پس فقط رو این تمرکز کنیم .

 

فرق اونا با اینا

مغول : میدونی فرق ما با اینا چیه ؟

مورخ : نه

مغول : ما اومدیم و کندیم و سوختیم و

           کشتیم و بردیم و رفتیم، اینا همۀ

           این کارا رو کردند ولی ............

مورخ : ولی چی؟

مغول : ولی.... نرفتند .

مورخ  : گل گفتی . اینو تو تاریخ می نویسم .