داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

کلیدهای پدر روحانی

پدر روحانی  تصمیم گرفته بود وارد عالم

 سیاست بشه . برای همین کاندیدای فرمانداری

ایالت شد و برای موفقیت در این کار تبلیغ کرد که

که در صورت انتخاب شدن ، یکصد کلید طلایی

مربوط به یکصد سوئیت را در مجتمع ویلایی بهشت

 بین مومنین ایالت قرعه کشی خواهد کرد .

از قضا در انتخابات برنده شد وطی مراسمی در

 کلیسا بین کسانی که کارت طرفداری او را داشتند

قرعه کشی شد . و برندگان کلیدها را تحویل گرفتند .

ولی وقتی به مجتمع مراجعه کردند  . آنها را راه ندادند

و گفتندسوئیت ها اصلا کلید ندارند و با کارت

 الکترونیکی باز می شوند که رمز  اونا پیش

اسقف اعظمه !!!!!!!!!

 

روز ازل

پس از هزاران سال کشمکش بالاخره در مسابقه پایانی،

اهورا پشت اهریمن را به خاک رسانید. فرشتگان یکسره

فریاد می زدند تمومش کن تمومش کن . اهورا که

احساساتی شده بود  خنجر از غلاف کشید و برپهلوی

اهریمن زد .ناگهان  گویی جهان زیر و رو  شد طوفان

رعد و برق و زلزله همه چیز را ویران و زیرو رو می کرد.

اهورا به شدت خشمگین شده بود و بر سر طرفدارانش

فریاد می زد لعنت به شما چرا مرا تحریک کردید مگر

نمی دانستید جهان بر پایه ترکیب نور و ظلمت و خیر و

شر ساخته شده است .  دیگر همه جا کاملا تاریک شده

 بود و سکوتی وهم آور موج می زد،اهورا زیر لب می گفت :

 حالا  دوباره برگشتم به روز ازل .