داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

دنیا گشت

با صدای خشن راننده از خواب پرید :

- خانم آخرِ خطه ، پیاده شین

  پیر زن زیر لب گفت :

- چه زود رسیدیم

با زحمت از اتوبوس پیاده شد و نگاهی به اطراف

انداخت ، بیابان برهوت و یک تابلوی رنگ و رو رفته

که روی آن نوشته بود : شرکت سیر و سفر دنیا گشت

مبدا – تولد ، مقصد - مرگ

از برزخ به جهنم

بعد از اون پذیرایی مفصل در بازجویی ها بالاخره دادگاه فرمایشی

براش پانزده سال زندان برید حالا دیگه می توانست  بدون ترس از

تکرار ان مصیبت ها روزی چند ساعت در اون دخمۀ نمناک وتاریک

به بدنش استراحت بدهد تا بعد بتواند موقعیت خود را بهتر ارزیابی

کند . یک روز بعداز ظهر که بعد از خوردن اون سوپ بو گندو و نون

خشک کپک زده چرت می زد و تو خواب می دید که بعد از مدت ها

انتظار اون رو از برزخ به سمت جهنم می برند ، ناگهان وحشت زده

با صدای فریاد نگهبان از خواب پرید ، که مدیر زندان احضارش

کرده . از توی راهروها که عبور می کرد ، هزار و یک فکر ناجور

به سرش می زد . وقتی اونجا خبر عفو و آزادی رو بهش دادند

یاد خواب چند دقیقه پیشش افتاد و دلش هُرٌی ریخت پایین که داره

برمی گرده به جهنم .

عفو

 

در حیاط زندان یک دوجین اعدامی با چشم بند و دست بند

و پابند و طناب به گردن روی چهار پایه منتظر لحظۀ پایان

بودند . در یک آن همه آویزان شدند و فقط چند ثانیه بعد

همه را پایین آوردند که حکم اعدام آن ها به حبس طولانی

مدت تبدیل شده است .

در مینی بوسی که آنها را به زندان می برد کاغذهای کوچکی

بین آنها توزیع شد که آگر همکاری می کنند روی کاغذ علامت

بعلاوه و گرنه علامت منها بگذارند .

خبر عصر  : دوازده مجرم امنیتی محکوم به اعدام مورد

عفو  قرار گرفتند .

خبر فردا صبح: یک مینی بوس به دره سقوط کرد و آتش

گرفت. یازده نفر سوختند و یک نفر به طور معجزه  آسایی

نجات یافت.جنازۀ سوختگان قابل شناسایی نیست .