داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

بزنید به دشت و صحرا

امپراطوری ها هم

به دنیا می آیند

 می بالند

پیر می شوند

و می میرند

 مهلت این امپراطوری دروغ

این سلسلۀ سیاه دلان سپید رو

هم به پایان  رسیده است

دوستان ، داس ها را بردارید

بزنید به دشت و صحرا

و آزادی را درو کنید

 

اندر احوالات مش جبار قدرتلو

  ایران خانم: چطوری مش قدرت ، این کبودیا

 چیه تو سر و صورتت؟

مش قدرت  جبارلو: میبینی که لاتای محل

باهام چیکار کردن.

ایران خانم : هی بهت گفتم با گنده تر  از

خودت طرف نشو .

مش جبار : آخه ما جلو اهل و عیال آبرو داریم .

ایران خانم : چه آبرویی ؟ حالا نیای  به تلافی ،

دوباره این بیچاره ها رو بگیری زیر مشت و لگد .

 

 

 

نفرین ایران خانم


 ایران خانم : الهی درد بی درمون بگیری ،

 الهی ذلیل بشی ، الهی به تیر غیب

گرفتار بشی ، الهی داغ بجه ها تو ببینی .

ملت : اووووه ،چته اینقدر  نفرین می کنی

مگه با شمر طرفی؟

ایران خانم: والله از شمر بدتره این مردک .

خان بزرگ و کدخدای ما

خان بزرگ منطقه اسبش رو زین کرد

کدخدای لجباز ما سر عقل نیامد

کدخداهای روستاهای بزرگ اطراف  از حمایت ما جا زدند

بیشتر  اهالی رفتند  تو خونه هاشون و درها رو بستند

 کدخدا در میدان روستا به دست بوسی  خان رفت

مردم هم بیرون آمدند و برای کدخدا دست زدند

 

 

 

حل آسان معادلۀ هزار مجهولی

من: این معادلۀ هزار مجهول رو چه جوری

  حل کنیم ؟

او:من بلدم بگم؟

من :بگو؟

او:هرچی هست زیر سرِ ایکسه ، اونو وردار

 ببین چی میشه

من:خوب ... ایوای !! همۀ مجهولای دیگه حل

 شدن .

او:فقط مشکل اینه که ایکس رو چه جوری

 از معادله حذف کنیم .

من: پس فقط رو این تمرکز کنیم .