امپراطوری ها هم
به دنیا می آیند
می بالند
پیر می شوند
و می میرند
مهلت این امپراطوری دروغ
این سلسلۀ سیاه دلان سپید رو
هم به پایان رسیده است
دوستان ، داس ها را بردارید
بزنید به دشت و صحرا
و آزادی را درو کنید
ایران خانم: چطوری مش قدرت ، این کبودیا
چیه تو سر و صورتت؟
مش قدرت جبارلو: میبینی که لاتای محل
باهام چیکار کردن.
ایران خانم : هی بهت گفتم با گنده تر از
خودت طرف نشو .
مش جبار : آخه ما جلو اهل و عیال آبرو داریم .
ایران خانم : چه آبرویی ؟ حالا نیای به تلافی ،
دوباره این بیچاره ها رو بگیری زیر مشت و لگد .
ایران خانم : الهی درد بی درمون بگیری ،
الهی ذلیل بشی ، الهی به تیر غیب
گرفتار بشی ، الهی داغ بجه ها تو ببینی .
ملت : اووووه ،چته اینقدر نفرین می کنی
مگه با شمر طرفی؟
ایران خانم: والله از شمر بدتره این مردک .
خان بزرگ منطقه اسبش رو زین کرد
کدخدای لجباز ما سر عقل نیامد
کدخداهای روستاهای بزرگ اطراف از حمایت ما جا زدند
بیشتر اهالی رفتند تو خونه هاشون و درها رو بستند
کدخدا در میدان روستا به دست بوسی خان رفت
مردم هم بیرون آمدند و برای کدخدا دست زدند
من: این معادلۀ هزار مجهول رو چه جوری
حل کنیم ؟
او:من بلدم بگم؟
من :بگو؟
او:هرچی هست زیر سرِ ایکسه ، اونو وردار
ببین چی میشه
من:خوب ... ایوای !! همۀ مجهولای دیگه حل
شدن .
او:فقط مشکل اینه که ایکس رو چه جوری
از معادله حذف کنیم .
من: پس فقط رو این تمرکز کنیم .