داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

جام جهان بین

 در میان سر و صدای کر کننده جمعیت ، با فریادهای

گوشخراش ،تیم محبوبش را تشویق می کرد . ناگهان

صدای او در تمام استادیوم پیچید .جمعیت سکوت

کرده بودند و او که تنها مشوق تیمش بود با افتخار

ایستاد ، پرچم کشورش را بالا برد و به طرف مردم

مبهوت تعظیم کرد . تیمش در آخرین ثانیه ها گل

پیروزی را زده بود.

دلواپسی

 

خان بزرگ منطقه که از فرار شبانه بره ها و بزغاله ها از طویله

 و کم شدن سهمیه گرگ هاش دلواپس شده بود تصمیم گرفت

 چوپان گله رو عوض کنه اما چیزی نگذشت که چوپان جدید بنای

 مخالفت با دادن بره های چاق به عنوان حق السکوت به گرگ ها

 رو گذاشت . حان که می دید اوضاع بدتر شده ، گرگ ها رو به

 شکل سگ های گله فرستاد تو ده که میتینگ بدن  ما دلواپسیم که

چوپان  تازه با گرگ ها سر و سر داره و جون گوسفندها در خطره .

در بند


: خیلی وقت بود پیدات نبود، کجا بودی ؟

:در بند بودم .

: دربند ؟

: نه در بند .

:آها ، فهمیدم .

 

دفترچۀ سرخ خاطرات

دفترچۀ سرخ خاطرات با:



 

سی و پنج صفحۀ سیاه

کارنامه



کارنامه ای سیاه با :


 

سی و پنج لخته خون