پیرمرد گورکن در یک غافلگیری، از عزراییل مهلت
گرفته بود که تا وقتی آخرین نفر از اهالی شهر را دفن
نکرده ، زنده بماند. برای همین ، با وجود آنکه از
آخرین کارش در آن شهر متروکه و خالی از سکنه
ده ها سال می گذشت هنوز زنده بود !!!!!
اگر گفتید چرا .
- چرا این همه سر نیزه به این دیوار تکیه داده اند
- نه ، دیوار به این سر نیزه ها متکی است
- چرا ؟
- چون این دیوار کج است و دارد می ریزد
:جواد اینجا رو ببین
جواد روزنامه رو از دست رضا گرفت و
اونجایی رو که نشون می داد خوند
: فروش احناس زاید مانند چشم بند،
دست بند، شلاق و..... و خوب ؟
:خوب نداره ، بریم قیمت بدیم بخریم
:که چی ؟
:انگار سرت تو کار نیست. چند وقت دیگه
که ورق برگشت به اوضاع قبل ، که بر
می گرده . می تونیم به قیمت خیلی حوب
تو بازار بفروشیمشون .
: یه قرون بده آش ، به همین خیال باش .
:شما که تا دیروز گربه رقصانی می کردید
چرا حالا موش دوانی می کنید؟
: چاره ای نیست . این کارها رمز بقا و برای
حفظ منافع ماست .
:شما کی هستید؟
: ما سرور و سالار شمائیم
: پدر سوخته، بگو ما انگل و زالوهای این
اجتماع هستیم .
:تو هر اسمی می خواهی روی ما بگذار،
ولی مواظب سرت باش که به باد نره .