داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

اگر گفتید چرا



 پیرمرد گورکن در یک غافلگیری، از عزراییل مهلت

گرفته بود که تا وقتی آخرین نفر از اهالی شهر را دفن

نکرده ، زنده بماند. برای همین ، با وجود آنکه از

 آخرین کارش در آن شهر متروکه و خالی از سکنه

  ده ها سال می گذشت هنوز زنده بود !!!!!

 اگر گفتید چرا .

 

 

رژیم

-       چرا این قدر لاغر شده بود. رژیم گرفته بود؟

 

 

-       نه ، رژیم اونو گرفته بود .

 

دیوار کج

 

  

-       چرا این همه سر نیزه به این دیوار  تکیه داده اند

-        نه  ، دیوار به این سر نیزه ها متکی است

-       چرا ؟

-       چون این دیوار کج است و دارد می ریزد

یه قرون بده آش

:جواد اینجا رو ببین

جواد روزنامه رو از دست رضا گرفت و

اونجایی رو که نشون می داد خوند

: فروش احناس زاید مانند چشم بند،

 دست بند، شلاق و..... و خوب ؟

:خوب نداره ، بریم قیمت بدیم بخریم

:که چی ؟

:انگار سرت تو کار نیست. چند وقت دیگه

که ورق برگشت به اوضاع  قبل ، که بر

می گرده . می تونیم به قیمت خیلی حوب

تو بازار بفروشیمشون .

: یه قرون بده آش ، به همین خیال باش .

 

گربه رقصانی و موش دوانی

:شما که تا دیروز گربه رقصانی می کردید

چرا حالا موش دوانی می کنید؟

: چاره ای نیست . این کارها رمز بقا و برای

 حفظ منافع ماست .

:شما کی هستید؟

: ما سرور و سالار شمائیم

: پدر سوخته، بگو ما انگل و زالوهای این

اجتماع هستیم .

:تو هر اسمی می خواهی روی ما بگذار،

 ولی مواظب سرت باش که به باد نره .