داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

داستان های خیلی کوتاه

داستان در چند خط

فرق اونا با اینا

مغول : میدونی فرق ما با اینا چیه ؟

مورخ : نه

مغول : ما اومدیم و کندیم و سوختیم و

           کشتیم و بردیم و رفتیم، اینا همۀ

           این کارا رو کردند ولی ............

مورخ : ولی چی؟

مغول : ولی.... نرفتند .

مورخ  : گل گفتی . اینو تو تاریخ می نویسم .

           

مرگ ایران خانم

: چرا سیاه پوشیدی؟

:خبر نداری؟

:از چی؟

:که ایران خانم مرده .

:کی؟

:دیروز

: ولی من دیشب پیشش بودم، حالش خوب بود.

: نگرفتی؟

: چی رو؟

:که ایران خانم از وقتی خفقان گرفته و حرفی

نمی زنه از نظر ما  مرده .

: اگر این طوری حساب کنی همۀ ما مرده ایم.

خفاش خونخوار و اسب نجیب

ا: میای پایین یا بیارمت پایین

خ:خفه میشی یا بگم  بگیرن باندازنت تو طویله

ا:عجب زبون نفهمیه، میگم بسه دیگه بیا پایین

خ:عمرا بیام پایین ، هنوز سیر نشدم،


سوء تفاهم نشه ، این  بخشی از مکالمه خفاس


خونخوار  که نشسته پشت اسب نجیب  و خونشو


 میمکه نیست .

 

باد

: ای وای ریشات کو؟

:باد برد .

:چه بادی؟

:یه باد مخالف که نزدیکه .

:باز سیستم پیش بینی هوای تو کار افتاده .

:آره یادته که سی و چند سال پیش جهت باد رو

  چه خوب پیش بینی کردم .

: راسته که می گن باد آورده رو باد می بره.

 

شب نوشتن تقدیر


خبر کوتاه بود . حاج علی .....بازاری سرشناس و رئیس صنف ...

سحرگاه دیروز در بازگشت از مراسم شب تقدیر در تصادف

کامیون کشته شد .

بدهکاران این نزول خور معروف چند شب بود که تصمیم داشتند

تقدیرشان را خودشان بنویسند .