جوانی که بر روی سکوی بلندی ایستاده بود
فریاد زد : مرگ بر دیکتاتور
جمعیت زیادی که در میدانگاه بودند یکصدا
هورا کشیدند .
جلاد چهار پایه را از زیر پای جوان کشید
جمعیت یکبار دیگر هورا کشیدند !!!!!!
تیک..تیک...تیک..تیک...............
چند لحظه سکوت
بوم..................
فوران آتش و دود
سکوووووووت و دیگر هیچ
و سؤال اینست :
چه کسی و برای چه
بمب را کار گذاشت ؟
ایران خانم از اول سال رفته به خونه پدریش
توی ده تاریخ قلعه ، چلّه نشسته و به بچه هاش
پیغوم داده تا ناپدریشون مشد علی رو از خونه
بیرون نکنن بر نمی گرده شهر.
دوستان عزیز تمام مطالب قبلی این وبلاگ به آدرس زیر منتقل گردید :
veryshortstories.blogsky.com
ولی داستان های جدید هم در این جا و هم در آدرس فوق منتشر می شود